
بیانیه جبهه اصلاحات دلیلی بر تاختن به روحانی و ظریف بود؟
این روزها در حالی که توجه بخشی از فضای سیاسی کشور معطوف به بیانیه جبهه اصلاحات و واکنشهای موافقان و مخالفان آن است، بار دیگر شاهد حملات صداوسیما به حسن روحانی و محمدجواد ظریف بودهایم.
به گزارش روز نو روز سهشنبه، رجبی دوانی به عنوان کارشناس در برنامه «سوره» شبکه چهار سیما حاضر شد و تعابیری کمسابقه علیه مقامات دولتهای یازدهم و دوازدهم به کار برد.
او مدعی شد «بغض حسن روحانی نسبت به سپاه در کلامش آشکار است» و او را به اشعث بن قیس در زمان امیرالمؤمنین (ع) تشبیه کرد. دوانی همچنین محمدجواد ظریف را از «ابوموسی اشعری» نیز فروتر دانست و گفت: دستکم اشعری اعتراف کرد که فریب خورد و ابراز پشیمانی نمود، اما ظریف نهتنها ابراز ندامت نمیکند، بلکه سخن از «تغییر پارادایم» به میان میآورد. این اظهارات با استقبال برخی نمایندگان پایداری همچون حمید رسایی و امیرحسین ثابتی مواجه شد. ثابتی، نماینده مجلس و دستیار سعید جلیلی، در شبکه اجتماعی ایکس نوشت: «از استاد رجبی دوانی تشکر میکنم که امشب بدون محافظهکاری حقیقت را بیان کرد و ماهیت روحانی، ظریف و عوامل ذلت کشور را برای افکار عمومی روشن ساخت. از دکتر جبلی، رئیس صداوسیما نیز میخواهم در برابر جوسازیها و فشارهای مافیایی عقبنشینی نکند. مردم به دنبال همین صراحت در رسانه ملی هستند و استمرار این مسیر، مرجعیت صداوسیما را بیش از پیش تقویت خواهد کرد.
به آقای شاهمرادی، رئیس شبکه چهار و شبیر فیروزیان، مجری برنامه سوره نیز خداقوت میگویم». در مقابل، حسامالدین آشنا در واکنش به این سخنان، در شبکه اجتماعی ایکس دست به قلم شد و در نوشته کنایهآمیزش یادآور شد: «حال که بحمدالله بار دیگر اشعث و ابوموسییابتان فعال شدهاند، بد نیست اندکی هم الیکوهن و شکدمیابتان را به کار بگیرید!».
کلید دور جدید حملات به روحانی و ظریف از کجا زده شد؟
به نظر میرسد کلید دور جدید حملات از آنجا زده شد که حسن روحانی، رئیسجمهور پیشین ایران، هم در جمع مشاوران خود به تحلیل شرایط پس از جنگ ۱۲روزه پرداخت و بر ضرورت تقویت روابط با جهان تأکید کرد. او اظهار کرد برای حفظ منافع و امنیت ملی، باید با هر کشوری که آماده مذاکره است، گفتوگو کنیم و تنشها، بهویژه با آمریکا را کاهش دهیم، زیرا کاهش تخاصم به نفع کشور است.
روحانی اسرائیل را بدون حمایت آمریکا فاقد قدرت دانست و بر لزوم کاهش دشمنیهای غیرضروری تأکید کرد. رئیس اسبق قوه مجریه پیشنهاد ایجاد یک دستگاه اطلاعاتی مردمپایه با حمایت ۹۰ میلیون ایرانی را مطرح کرد، زیرا به گفته او، دستگاهی که فقط به عدهای محدود وابسته باشد، قدرتمند نیست. تجربه سالهای ۶۰ و ۶۱ نشان داد که حضور مردم در صحنه، کلید موفقیت در برابر توطئهها بوده و امروز نیز چنین دستگاهی میتواند نقاط ضعف را جبران کند. روحانی بر اهمیت توجه به خواست مردم تأکید کرد و گفت حاکمیت باید خواستههای مردم را در اولویت قرار دهد. رئیسجمهور دورههای یازدهم و دوازدهم خواستار ایجاد فضایی شد که در آن احزاب قوی بتوانند کاندیداهای صالح را معرفی کنند و صلاحیتها بهجای نهادهای خاص، به احزاب واگذار شود. به باور او، نجات کشور در گرو خدمت به مردم و پذیرش حاکمیت ملی براساس افکار و نظرات آنهاست. همچنین کمک به دیگر کشورها نباید به ضرر ملت ایران باشد.
روحانی به اهمیت تقویت دستگاه تبلیغاتی ملی اشاره کرد و پیشنهاد داد علاوه بر کانالهای ملی صداوسیما، کانالهای خصوصی نیز تحت نظارت جمعی ایجاد شوند تا صدای مردم شنیده شود؛ مشابه روزنامههای خصوصی. رئیسجمهور اسبق کشور، همچنین خواستار قوه قضائیهای مستقل شد که فارغ از گرایشهای سیاسی و قومی عمل کند. او بر ضرورت محدودشدن نیروهای مسلح به وظایف ذاتی خود، یعنی دفاع و امنیت، تأکید و بیان کرد اقتصاد، تبلیغات و سیاست خارجی نباید در حوزه نیروهای مسلح باشد. دستگاه اطلاعاتی نیز باید صرفا بر اطلاعات تمرکز کند، نه فعالیتهای اقتصادی. رئیس پیشین قوه مجریه ایران، واگذاری اقتصاد به مردم در چارچوب قانون و بدون محدودیت را ضروری دانست و تصریح کرد پیشرفت اقتصادی نباید با سقفهای مصنوعی محدود شود. در نهایت، روحانی بر طراحی استراتژی ملی نوین تأکید کرد که باید براساس خواست مردم باشد. این استراتژی باید نقاط قوت ۴۶ سال گذشته را تقویت و نقاط ضعف را اصلاح کند.
او پیشنهاد کرد که در صورت تردید در تصمیمگیریها، با مردم مشورت شود تا استراتژی ملی بر توسعه و عظمت ایران متمرکز باشد، ضمن اینکه در حد توان به دیگران کمک کند. به گفته او، اگر ۹۰ میلیون ایرانی پشت حاکمیت باشند، هیچ قدرتی نمیتواند این ملت را شکست دهد. محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه اسبق جمهوری اسلامی ایران هم در نوشتهای برای فارنپالیسی از فرارسیدن زمان تغییر پارادیم گفت و نوشت: «ایران با مشارکت در یک گفت وگوی چندوجهی، آیندهنگر و نتیجهمحور، منافع زیادی به دست میآورد و مصائب عظیمی را دفع میکند. مسیر پیشرو میتواند شامل ایجاد یک شبکه منطقهای برای عدم اشاعه و همکاری هستهای صلحآمیز (طرح مناره)، احتمالا همراه با یک توافق عدم تجاوز بین ایران و آمریکا باشد. ما نمیتوانیم گذشته را نادیده بگیریم و نباید از آموختن از آن دست بکشیم. اما باید از زندانیشدن در شکستهای گذشته خودداری کنیم. در غیر این صورت، خود را محکوم به تکرار حلقه بیپایان فجایع میکنیم». به اذعان ظریف: «جنگافروزان با بستن هر پنجرهای بهروی دیپلماسی رشد میکنند. ما باید فرصت را برای تحکیم پارادایم مخرب تهدید و خاموشکردن امید از آنها بگیریم. زمان انتخاب اکنون فرارسیده است. انتخاب برای ایران، منطقه و قدرتهای جهانی روشن است: تکرار فاجعهبار گذشته، یا شجاعت ساختن مشترک آینده. اکنون زمان تغییر پارادایم است».
جلیلیون چه میگویند؟
در سوی دیگر میدان، اردوگاه مقابل نیز از پیش آتش تهیه این دوگانه را فراهم ساخته بود. سعید جلیلی در هفتههای اخیر با بهکارگیری تعبیری جنجالی، طرفداران مذاکره را به «گوسالهپرستان بنیاسرائیل» تشبیه کرد. او در یادداشتی در شبکه اجتماعی ایکس نوشت: همانگونه که بنیاسرائیل پس از رهایی از فرعون به پرستش گوساله روی آوردند، امروز نیز برخی پس از «پیروزی ملت ایران» در جنگ ۱۲روزه بار دیگر سخن از مذاکره به میان میآورند. این مواضع درست همزمان با انتصاب علی لاریجانی به عنوان دبیر شورای عالی امنیت ملی مطرح و از سوی ناظران به عنوان نشانهای از نگرانی جلیلی نسبت به کاهش نقش سیاسی و امنیتیاش تعبیر شد. پیشتر نیز برادر کوچکتر او، وحید جلیلی، قائممقام صداوسیما، با تقلیل مفهوم «همبستگی ملی» به «وطنِ آغل»، موجی از واکنشهای اجتماعی و سیاسی را برانگیخته بود. با این حال نهتنها از مسئولیت کنار نرفت، بلکه بر همان مسیر اصرار ورزید. تکرار چنین استعارههای تند و تخریبی از سوی برادران جلیلی، بازتاب نوعی نگاه سیاسی است که اساسا رقیب را به رسمیت نمیشناسد و مسیر «خالصسازی» سیاسی را پی میگیرد.
این رویکرد در عمل طی سالهای گذشته به حذف تدریجی چهرههای میانهرو و تقویت یک اقلیت همسو با جریان تندرو منجر شده است؛ از ورود نمایندگانی با حداقل پایگاه اجتماعی به مجلس تا رد صلاحیت شخصیتهایی همچون علی لاریجانی در انتخابات ریاستجمهوری. چنین زبانی، بیش از آنکه بیانگر اقتدار و اعتمادبهنفس سیاسی باشد، نشانهای از بحران در پذیرش تکثر و تنوع سیاسی در ایران است؛ بحرانی که خود میتواند به تعمیق شکافهای اجتماعی و سیاسی بینجامد.
جنگ ۱۲روزه میان ایران و اسرائیل، فارغ از پیامدهای نظامی و امنیتیاش، واجد آثار سیاسی درونی مهمی برای ایران بود. در روزهای نخستین جنگ، نوعی انسجام ملی و احساس همبستگی در سطح افکار عمومی و حتی نخبگان سیاسی شکل گرفت.
این وضعیت، محصول تهدید مشترک و فشار خارجی بود که برای لحظاتی، منازعات داخلی را به حاشیه برد. اما به محض پایانیافتن عملیات و ورود به مرحله پساجنگ، در کنار خودنمایی کلیدواژهای به نام «تغییر پارادایم»، تضادهای سیاسی بار دیگر با شدتی بیشتر بروز کرد. هرچه از فضای جنگ دورتر شدیم، بازگشت به رقابتهای جناحی در رسانهها و فضای سیاسی، نشان داد انسجام ایجادشده بیش از آنکه بر پایه توافقی عمیق بر سر منافع ملی باشد، حاصل شرایط اضطراری و کوتاهمدت بود.
حملات شدید برخی جریانهای تندرو به شخصیتهایی همچون حسن روحانی و محمدجواد ظریف، درست در شرایطی رخ داد که آنها صرفا به طرح دیدگاههای متفاوت درخصوص آینده سیاست خارجی پرداخته بودند. این وضعیت، به وضوح بیانگر شکنندگی فضای سیاسی داخلی و عدم توانایی نیروهای سیاسی در رسیدن به حداقلی از تفاهم برای مدیریت بحرانهای پساجنگ است. چنین شرایطی موجب شده است بهجای تمرکز بر بازسازی، تقویت زیرساختهای دیپلماتیک و کاهش تهدیدات خارجی، سیاست داخلی ایران بار دیگر به میدان تسویهحسابهای جناحی بدل شود. تجربه نشان میدهد که فقدان یک استراتژی واحد و مورد اجماع ملی در برابر تهدیدات منطقهای و جهانی، آسیبپذیری کشور را در برابر بحرانهای آینده بیشتر میکند.
شکافهای داخلی؛ از نزاع بر سر روایت تا بحران مشروعیتسازی
تحولات اخیر نشان داد اختلافات داخلی ایران بیش از هر زمان دیگری به «روایت جنگ و صلح» گره خورده است. هر جناح تلاش میکند که خوانش خود را از جنگ ۱۲روزه به جامعه عرضه کند و مخالفان را متهم به خیانت یا سادهاندیشی در برابر دشمن بداند. برای نمونه، حسن روحانی با تأکید بر ضرورت تنشزدایی و دیپلماسی، کوشید جنگ اخیر را نشانهای بر وابستگی اسرائیل به آمریکا معرفی کند و نتیجه بگیرد که ایران باید از مسیر کاهش تخاصم با غرب به حفظ امنیت خود بپردازد. در مقابل، چهرههایی همچون سعید جلیلی و حامیانش، هرگونه طرح مذاکره را خیانت به «پیروزی ملت ایران» قلمداد کرده و آن را معادل «گوسالهپرستی» خواندهاند.
این دو روایت متعارض، صرفا یک اختلاف دیدگاه عادی نیست، بلکه در سطحی عمیقتر، بر سر مشروعیتبخشی به شیوه حکمرانی و سیاست خارجی رقابت میکنند. روایت اول، مشروعیت خود را از ضرورت پاسخگویی به خواست مردم و تأمین رفاه داخلی میگیرد و روایت دوم، مشروعیت را از مقاومت ایدئولوژیک و ایستادگی در برابر دشمن خارجی استخراج میکند. در چنین فضایی، رسانه ملی نیز با جانبداری از یک سوی ماجرا، بهجای نقش داور، به بازیگر مستقیم نزاع بدل شده است. نتیجه چنین قطبیسازیای، افزایش بیاعتمادی عمومی نسبت به نهادهای رسمی و تعمیق بحران مشارکت سیاسی است. هنگامی که گروهی از شهروندان احساس کنند در روایت رسمی جایی ندارند یا خواست آنها نادیده گرفته میشود، به تدریج فاصله خود را از فرایندهای رسمی سیاسی بیشتر میکنند. این همان خطری است که میتواند شکاف میان مردم و حاکمیت را در دوره پساجنگ تشدید کند.
دیپلماسی در وضعیت ابهام؛ میان تغییر پارادایم و انسداد مذاکراتی
یکی از پیامدهای مهم جنگ ۱۲روزه، پیچیدهترشدن چشمانداز دیپلماسی ایران است. درحالیکه محمدجواد ظریف با انتشار مقالهای در رسانه بینالمللی فارن پالیسی از «ضرورت تغییر پارادایم» سخن گفت و بر ایجاد یک چارچوب چندجانبه منطقهای تأکید کرد، جریانهای مخالف بهشدت با این دیدگاه مقابله کردند. این وضعیت، بیانگر نبود اجماع در سطوح بالا درباره مسیر آینده دیپلماسی است. ابهام در مسیر مذاکرات هستهای نیز در همین چارچوب قابل تحلیل است. در شرایطی که بخشی از حاکمیت به ضرورت بازکردن پنجرهای برای تعامل با جهان باور دارد، بخش دیگر معتقد است هرگونه مذاکره، به معنای بازتولید ضعف و وابستگی است.
در این میان، احتمال فعالشدن «مکانیسم ماشه» از سوی قدرتهای غربی در واکنش به تحولات میدانی و برنامه هستهای ایران، فضای عدم قطعیت را بیشتر کرده است. به همین دلیل، دستگاه سیاست خارجی با دوگانهای دشوار مواجه است؛ یا باید مسیر دیپلماسی را در شرایطی ادامه دهد که حمایت داخلی محدودی دارد و همواره در معرض کارشکنی جریانهای مخالف است یا باید رویکردی انزواگرایانه اتخاذ کند که خطر تشدید فشارهای بینالمللی و تحریمهای جدید را به همراه دارد. در هر دو حالت، هزینههای سنگینی متوجه کشور خواهد شد و نبود اجماع سیاسی داخلی، توانایی ایران در مدیریت این هزینهها را کاهش میدهد.
تهدید جنگ مجدد و شکنندگی امنیت ملی
یکی از نگرانیهای اصلی در فضای پساجنگ، احتمال بروز مجدد رویارویی مستقیم ایران و اسرائیل است. هرچند جنگ ۱۲روزه با اعلام آتشبس پایان یافت، اما هیچیک از ریشههای تنش از میان نرفته است و بسیاری از فضای ترک تخاصم شکننده خبر میدهند، نه آتشبس رسمی و توافق رسمی و کتبی صلح؛ لذا اسرائیل همچنان درصدد مهار نفوذ منطقهای ایران است و ایران نیز تهدیدات امنیتی اسرائیل را غیرقابل چشمپوشی میداند. از سوی دیگر، ایالات متحده بهرغم مخالفت با جنگ گسترده، در عمل حامی اصلی امنیت اسرائیل باقی مانده است. در چنین شرایطی، فقدان یک استراتژی منسجم داخلی برای مدیریت تهدیدات، آسیبپذیری کشور را افزایش میدهد. نزاعهای سیاسی داخلی و تخریب چهرههایی که دیدگاههای متفاوتی درباره سیاست خارجی دارند، موجب میشود توانایی ایران برای ارسال پیامهای واحد به جامعه جهانی کاهش یابد. در عرصه بینالمللی، انسجام داخلی یک کشور یکی از عوامل اصلی درک قدرت آن محسوب میشود.
هرچه پیامها متناقضتر باشد، دشمنان راحتتر میتوانند از آن بهرهبرداری کنند. از سوی دیگر، افزایش نقش نیروهای نظامی در حوزههای فراتر از امنیت، از اقتصاد تا رسانه، میتواند سبب شود هرگونه رویارویی جدید با اسرائیل، بهجای مدیریتشده و حسابشده، بیشتر تابع منطق ایدئولوژیک یا فشارهای جناحی باشد. این مسئله، خطر ورود کشور به چرخههای جدید جنگی را افزایش میدهد؛ چرخههایی که ممکن است طولانیتر و پرهزینهتر از جنگ ۱۲روزه باشند. فضای سیاسی ایران در دوران پساجنگ، در نقطهای حساس ایستاده است. از یک سو، فرصت بازاندیشی در استراتژی ملی و بازتعریف نقش مردم در حکمرانی وجود دارد؛ همان چیزی که روحانی در سخنرانی خود بر آن تأکید کرد. از سوی دیگر، خطر تداوم منازعات جناحی، انسداد دیپلماسی و تشدید فشارهای خارجی بسیار بالاست.
اگر ساختار سیاسی ایران نتواند بر سر یک «حداقل اجماع ملی» توافق کند، اجماعی که در آن نقش احزاب، مردم و نهادهای مستقل تقویت شود، احتمالا کشور در چرخهای تکراری از بحرانهای پیشین گرفتار خواهد شد. فعالشدن مکانیسم ماشه، تحریمهای جدید و حتی بروز مجدد جنگ با اسرائیل، میتواند پیامد مستقیم این ناتوانی باشد. در مقابل، ایجاد فضای گفتوگو، کاهش تخریب متقابل و بازکردن مسیرهای دیپلماتیک میتواند هم فشارهای خارجی را کاهش دهد و هم اعتماد داخلی را بازسازی کند. اما پرسش اصلی این است که آیا نیروهای سیاسی ایران حاضرند از روایتهای حداکثری خود کوتاه بیایند و بر سر منافع حداقلی مشترک توافق کنند؟
تجربه ماههای پساجنگ نشان میدهد این آمادگی هنوز شکل نگرفته است. به همین دلیل، آینده سیاست داخلی ایران بیش از هر زمان دیگری در هالهای از ابهام قرار دارد؛ آیندهای که میان «امکان اصلاح ساختارها» و «خطر تکرار چرخه بحران» در نوسان است. ایران پس از جنگ ۱۲روزه با اسرائیل وارد مرحلهای شده که ویژگی اصلی آن «شکنندگی و عدم قطعیت» است. از بازگشت شکافهای سیاسی و تشدید نزاعهای رسانهای گرفته تا ابهام در مسیر دیپلماسی و خطر فعالشدن مکانیسم ماشه، همه نشان میدهد که کشور با چالشهایی چندلایه مواجه است. در چنین شرایطی، هرچند برخی فرصتها برای اصلاح وجود دارد، اما غلبه فضای قطبی و بیاعتمادی متقابل میان نیروهای سیاسی، تحقق آن را دشوار کرده است. آنچه بیش از هر چیز ضرورت دارد، توافق بر سر حداقلی از منافع ملی و پرهیز از بهرهبرداری جناحی از بحرانهای امنیتی است؛ در غیر این صورت، چشمانداز سیاست داخلی ایران همچنان مبهم و پرمخاطره باقی خواهد ماند.